من شیمادانشجوی زنجانم ...قبل از این که بخوام خاطرات زنجان و رفت و امدایی که می کنم(از زنجان به تهران)بنویسم یه مطلب کلی درباره ی زنجان و دانشگامون می گم البته من قصد توهین به هیچ کس و هیچ شهری رو ندارم یه ذره ام تو مطلب زیر از صنعت اغراق استفاده نمودیم برای مزاح
اندر مقولات زنجان
در این 3 سال که در زنجان بوده ایم با حوادثی بس شگرف و در بعضی موارد باورنکردنی رو به رو شدیم و سختی بسیار کشیده ایم به قول معروف اب دیده شده ایم (همان اب لمبوی خودمان). دختران و پسرانی که برای طلب دانش چه سختی ها که نکشیده اند.
اندر خوابگاه که بسیار خاطرات خوشی داشته ایم و چیزها می دیدیم که بسیار برایمان تازگی داشت خودمان ان زمان که در خوابگاه بودیم همیشه چشمانمان گرد می شد البته بعضی اوقات به ناچار باید می بستی بسته به تحمل فرد بعضی ها هم نیم لا هم می گذاشتند ...
و همیشه سر اشغال گذاشتن با هم نزاع می کردیم فقط روزهایی که بعضی ها سر کوچه قرار داشتند کلی در حق ان پسر دعا می کردیم ...اندر رعایت بهداشت چیزی برای گفتن نداریم به قول یکی از دوستان خوش گذشت...البته این را هم بگویم که خوابگاه دختران بسی بهتر از پسران بود...از خوابگاه پسران خبر رسید سینک ظرف شویی را کنده اند فی الواقع داشتند با هم شوخی می کردند ...
زمستان های استخوان سوز زنجان که دیگر زبان زد است و برای ما که تازه اخرهای زمستان یادش می افتاد که 5 دقیقه ای ببارد و همه ی اهل خانه پشت پنجره جمع می شدند و کلی ذوق می کردند و بچه ها می دویند در حیاط که ادم برفی درست کنند و همه ی این ها 5 دقیقه طول نمی کشید و ذوقمان کور می شد و شب هم اخبار اعلام می کرد همه ی مدارس و ادارات و چه و چه تعطیل است حالت بسیار خاص است ...و در واقع در زنجان به جای ذوق کردن ذوق مرگ می شدیم ...و مواردی هم از قندیل بستن دیده ایم دستشویی که به هیچ وجه نمی توانستیم برویم زیرا اولن که شیر اب را باز نکرده وسط راه یخ می زد و کلا این قانون زمستان های زنجان است که هر چیز مایعی که معلق در هوا باشد یخ می زند و دومن اصلا شیر اب کلا یخ زده بود ...
ولی ازین ها بگذریم زنجان ادم های خوب و خون گرمی دارد که همه تهرانی اند که به قول خودشان زنجان نشینند ...اگر به کسی در ان جا بگویی زنجانی یا حتی از ایشان سوال کنی که اهل زنجان است یا نه به شدت ناراحت شده و در بعضی مواقع از کوره در می رود و از روش نازک کردن پشت چشم استفاده می کند ...ما که در بعضی اوقات به خودمان شک کردیم و به ناچار قبول کردیم که زنجانی هستیم ...زنان زنجان به مقوله ی تشکیل خانواده اهمیت شگرفی می دهند و خواستگاری کردن در وسط خیابان ها ایستگاه های اتوبوس تاکسی ها و سوپری ها از مرسومات است...تازگی ها خواستگاری تلفنی هم مرسوم شده که خود ما را چند بار از خواب بیدار کرده اند و از پشت تلفن پسندیده اند و تا همه چیز را ندانند ول کن ماجرا نیستند در بعضی موارد اشک ما ن را هم دراورده اند... مردان زنجان هم برای خود پدیده های جالبی هستند بعضی از ان ها که زن هاشان کنارشان نشسته و حرکت خاصی نمی توانند انجام دهند ان قدر زول می زنند در چشمانت که حتی وقتی از کنار تو رد شدند گردنشان را 360 یا اگر اغراق نباشد 355درجه بر می گردانند و تا دوردست ها همان طور زول زده اند به طوری که از رو می روی ...در دسته ی دیگر که بعضی حرکات رایج قزوینی ها در ان ها شیوع پیدا کرده و در واقع در این مورد تبادل فرهنگی تفریحی داشته اند بسیار بی نزاکت هستند به طوریکه ما به هنگام راه رفتن در خیابان فقط پشت سرمان را نگاه می کنیم ومن به شخصه یک کوله ی بزرگ تهیه نموده ام تا حفاظی باشد برای اعمال ناشایست این بی نزاکتان...
و اما اندر دانشگاهمان ...در کلاس ما که پسران اغلب زنجانی بوده اند یا از شهرهای شمال و جنوب و بسیار بچه مثبت به طوری که ما ان اول ها توهم داشتیم که شریف قبول شده ایم و عادات خاصی داشتند که ما با ان ها اشنایی اندکی داشتیم به طوری که وقتی صدایشان می کردیم سقف یا یا دیوار های اطراف یا حتی کس دیگری از جنس مذکر را نگاه می کردند و جواب می دادند و من همیشه فکر می کردم با فرد دیگری صحبت می کنند
و فقط یک تهرانی داشتیم که او هم کلا خسته بود ...و خلاصه ما ان اول ها افسردگی مضمن گرفته بودیم و شب ها در خواب هضیان می گفتیم کمی بعد که با ترم بالایی ها اشنا شدیم حالمان کمی رو به بهبود رفت ولی خیلی خوب نشد درواقع همه اش تلقین بود ...از ترم 4 به بعد تمام ان بچه مثبت های کلاسمان کلی شاخ شدند و همان ها که وقتی صدایشان می کردی به درو دیوار نگاه می کردند ابروهایشان را به طرز عجیبی بر داشتندو موها را فشن کردند و بعضی ها که همیشه کلی ریش داشتند ریش هایشان رااز ته زدند به طوری که فک های ما از دیدنشان افتاد و دهانمان به طرز تابلویی باز شد ...و از ترم 5 به بعد همه شان را با انواع مختلفی داف زیارت نمودیم ...و در بعضی مواقع برایمان شاخ بازی هم در می اوردند که جای بسی خندیدن داشت
بعضی ها هم که بعدا وارد دانشگاه شدند اندر مشکلات زنجان و دانشگاه تکس ها گفتندو رپ ها سرودند که جای بسی تقدیر دارد و کلی خوشمان امد ...
و اندر دختران دانشگاه بعضی ها بیشتر به کار کنجکاوی مشغول بودند و من به شخصه دوست داشتم هراز گاهی کنار ایشان بنشینم زیرا بسیار قصه می گفتند فی الحال دوست پسران و دوست دختران دانشگاه و ما خوشمان می امد ...گروه زیادی به کار پیاده روی در دانشگاه علاقه ی بسیار نشان می دادند و اغلب هم تیپ های جالب و درخور توجهی می زدند و پسرها روی صندلی ها می نشستند و به کار بررسی های موشکافانه مشغول بودند البته من هم بعضی اوغات کنار پسر ها می نشستم و با هم تماشا می کردیم و چیپس می خوردیم ... و بعضی از دختران به طرز بی دلیلی لبخند می زدند که بعد ها از گفته های پسران فهمیدم که خیلی بی دلیل هم نیست و در واقع دارند امار می دهند ...و دیگر از دفاعیات غیرتمندانه شان در باب دوست پسرهایشان صرف نظر می کنم که برای خود صفحه ای جدا می طلبد